معرفی کتاب «گفت و گو با صادق هدایت»
در نقد و تفسیرِ زندگی، افکار، روحیات، جهانبینی و ناامیدی و بدبینی صادق هدایت و آثارش، هزاران صفحه نوشتهاند و هزار تعبیر و تفسیر به دست دادهاند. چه بسیار کسانی که او را متهم کردهاند به مرگاندیشی و مداحِ مرگ بودن! و چه بسیار افراد مغرض و کجاندیشی که خواستهاند اندیشهها و شخصیت او را سرکوب یا آلوده کنند، اما جاودانگی هدایت و اندیشههاش به ثبوت رسیده و تا انتهای تاریخِ پر دردسر و طولانی اندیشههای بشری خواهد بود، خواهد زیست و پردهها را همچنان فرو خواهد ریخت و حقیقتهای پنهان و واقعیتهای تحریف شده را دوباره و هزارباره نشان خواهد داد. چرا که دردهای فلسفی بشر با اندکی تفاوت مثل هماند.
هدایت، همزمان با جنبشِ آزادیخواهی و مشروطهطلبی، چشم به دنیایی میگشاید که به گفتهی خودش، پر از فقر، بدبختی، درماندگی و درندگی است. او بر خلاف دیگر افراد خانواده، دچار نوعی حساسیت شدید در برابر پستیها و پلشتیها و بدبختیهای جامعهاش بود و اعتقاد داشت، اگر در دنیا جاهای به خصوصی برای عیش و نوش و خوشگذرانی وجود دارد، در عوض فلاکت و بیچارگی همه جا یافت میشوند و مردی این چنین، همیشه و در همه حال، دنبال یافتن چراها و چگونگیهای زندگی بود تا مگر دلیلی برای ادامهی حیاتِ پر دردسرش پیدا کند. چه! به گفتهی نیچه: «هر کس چرایی زندگی را دریابد، با هر چهگونهای خواهد زیست.»
و هدایت بیدلیل و چرا نمیتوانست با چگونههای متفاوت و گاه متضاد کنار بیاید و با خود و جهانِ پیرامونش سازش کند. سرانجام روحِ بیقرار و جستوجوگر و خستهاش، پوسته را دراند و بیرحمانه قیام کرد بر خود و در اوج خودستیزی آگاهانه، در ادامهی خزیدنهاش به درونِ پرآشوبش، یک بار برای همیشه، خود را از چنگالهای پولادین زندگی رهاند تا مگر آرام گیرد.
چهل و نه سال هرگز نمیتوانست و نمیتواند عمر زیادی تلقی گردد، اما برای مردی که تمام عمر در اضطراب و استرس و التهاب و اغتشاشهای درونی و بیرونی زیسته و نفس کشیده، هر آن از درون در حالِ متلاشی شدن بوده، باید گفت بسیار زیاد و حتا بیش از اندازه بوده است و در این شکی نیست.
و اما کتاب حاضر:
در زمان حیاتِ هدایت، هیچ نشریه یا شخصی، با او گفتوگويي انجام نداده است. چه! هدایت چنان در وطن خود غریب و محکوم بوده که کسی برای آثار و اندیشههاش پشیزی ارزش قائل نبوده است. او که نمایندهی عینی ما و زبانِ روزگار و مردم ما بود، قبل از هر بیگانه و دشمنی، خود خاموش و فراموشش میکنیم؛ چون تلخ حرف زده و واقعیتها را گفته، بیهیچ ترس و لرزی! و این چنین است که او، یکدفعه از خودش، از خانهاش، از جامعه و ملتش و از پیرامون رنگارنگش جدا میشود و غریب و تنها چون تبعیدی مغضوبی، جلای وطن میکند و برای همیشه، دور از دروغها و فریبها، دور از وطن و ملتش در «پرلاشز» خسته و دلشکسته، زیر خروارها خاک، پنهان از چشمِ نامحرمانِ اندیشهکُش میآرامد و آنگاه هدایتستیزان، ستیزی تازه را میآغازند که این سرنوشتِ شومِ همهی نویسندگان و هنرمندانِ غیررسمی این سرزمین است. چه! رسم هنرمندکُشی در این مملکت، تاریخ دیرینه و پررنگی دارد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.